سید محمدرضا سید محمدرضا ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

یکی یه دونه پسربابا

جاده چالوس

92/3/3                یه روز آفتابی و جاده چالوس روزدوشنبه که مصادف با نیمه شعبان بود با خاله ها و دایی ها قرار شد بریم جاده چالوس. با اینکه هوا خیلی گرم وآفتابی بود ولی خیلی خوش گذشت چون تورودخونه آب تنی کردیم و خنک شدیم. شب نیمه شعبان هم خونه دایی حمید بودیم چون قراربود یه جشنی نزدیک خونشون برپا بشه برای همینم منو توبعد ازظهررفتیم خونه دایی تا شب بابایی هم بیاد و بریم جشن. قرار بود بازیگران خنده بازاربیان اونجا.اتفاقا شب با دایی اینا رفتیم جشن اما اینقدرشلوغ وگرم بود که ترجیح دادیم بریم خیابونها رو که چراغونی شده بود ببی...
6 تير 1392

بازم ددر

روزهای تعطیلمون 92/3/23 پنجشنبه  به همراه بابابزرگ رفتیم پارک چیتگر واین دفعه یه جایی نشسته بودیم که کنارمون یه جوی کوچیک جاری بود و تو پاهات رو میذاشتی تو آب و چون عاشق آب بازی بودی به روی خودت نمی آوردی که یخ کردی خودم که دستم رو تو آب کردم تازه فهمیدم چقدر یخ بوده. پاهات قرمز شده بود و منم سریع آوردمت بیرون اما دست بردار نبودی و همش میرفتی سمت آب. اما حیف تنبلیم اومدعکسش رو بندازم.بعدا وقتی گذاشتمت توآب که عکست روبگیرم خیلی سردت شده بودودیگه نمیخواستی آب بازی کنی وازسرما جیغ میزدی ودیگه برای عکس گرفتن دیرشده بود تجربه شد که همون اول باید عکست رو بگ...
5 تير 1392

نظر سنجی

اینم باز از همون بازیهای وبلاگی هست که اینبار با دعوت دوست عزیزم خاله الهام به سوالات جواب میدم. اما چون دوست ندارم وبلاگ پسرم با چیزهایی غیر از مطالب و عکسای پسرم پر شه بعد از یه مدتی پاکش میکنم. البته دوست عزیزم ناراحت نشه چون از این بازیها زیاده و اینطوری وبلاگ نی نیم فقط از این بازیها پر میشه.یه عالمه بوس به خاله الهام اگه ماهی از سال بودم : اردیبهشت و آبان و دی چون تولد من و بابایی و وروجکمونه.هههههه اگه روزی از هفته بودم : چهارشنبه چون فردا و پس فرداش تعطیلیم اگه عدد بودم: 20  یا شایدم 1 چون تکه اگه نوشیدنی بودم : آب اگه ثواب بودم : یتیم نوازی اگه درخ...
5 تير 1392

گاه شمار زندگی و هفده ماهگی

١٣/٣/٩٢                               هفده ماهگیت مبارک   سلام پسملم. خیلی وقت بود می خواستم بیام وبت رو آپ کنم فرصت نمیکردم.آخه این چند روز تعطیلی اجازه نمیداد که بیام. پسر گلم یک ماه هم گذشت و تو زود بزرگ شدی و من همچنان نگران ازاینکه فرصت داره تموم میشه و نتونستم اونطوری که باید از کودکیت لذت ببرم و این رو میدونم که با یک چشم به هم زدن تو برای خودت مردی میشی و من پیر میشم.ای کاش میشد زمان رو هر وقت دوست داشتیم مثل دفتر خاطرات به عقب ...
20 خرداد 1392

گاه شمار زندگی و 16 ماهگی

١٣/٢/٩٢                               ١٦ ماهگی مبارک هنگام غذا خوردن : خیییییییییییلی اذیتم کردی و آخر مجبور شدم بخاطر غذا نخوردنت ببرمت پیش دکتر حسینی . لب به هیچ غذایی نمیزدی و با انرژی خورشیدی کار میکردی.دکتر هم چند تا شربت خارجی داد و از وقتی اونا رو بهت میدم خیلی غذات خوب شد .خدا رو شکر. کارهایی که انجام میدادی: با مامان بازی کلاغ پر رو یاد گرفتی و بازی میکنی و هر وقت میگم کلاغ میگی تع از بیرون اگه صدایی بشنوی میگی عه عه عه و با تعجب ...
20 خرداد 1392

گاه شمار زندگی (سیزده ماهگی)

١٣/١١/٩١                  سیزده ماهگیت مبارک هنگام غذا خوردن : خیلی آزارم میدی آخه این روزا نمی دونم چت شده فکر کنم خودم چشم زدم بدغذا شدی اصلا غذا نمی خوری و گوش هات رو میکشی آخه گوشهات چه گناهی کردن؟ هرچی بهت میدم سعی می کنی اوغ بزنی تا از دهنت درش بیاری نمیدونم شاید بازم مریض شدی وگلوت درد می کنه ولی هیچ علائمی نداری.شایدم داری دوباره دندون در میاری.آخه چند وقتیه مدام انگشتت تو دهنته . انواع غذاها رو امتحان کردم ولی دو تا قاشق که می خوری بقیشو فوت می کنی ومامان و عصبانی میکنی.فقط یه کم سوپ برات درست کردم همونو...
14 خرداد 1392

گاه شمار زندگی( چهارده ماهگی)

١٣/١٢/٩١                  چهارده ماهگی   هنگام غذاخوردن : بد غذاییت هنوز ادامه داره. توهمچنان بی اشتها هستی. به زور پنگول غذا بهت میدم. کارهایی که انجام میدادی :  91/11/21  بالاخره بعد از کلی کار کردن والتماس کردن تو دس دسی رو یاد گرفتی البته از حق نگذریم پنگول تو این مورد خیلی به تو کمک کرد آخه داشت آهنگ می خوند که تو جو زده شدی و  سینه زدی منم دستت رو گرفتم و دس دسی یادت دادم و گفتم باید اینجوری دست بزنی تو هم خوشحال شدی و دیگه خودت دست زدی.  تازگی ها یاد گرفتی در یخچال رو باز کنی آ...
14 خرداد 1392

دریاچه چیتگر

دیروز 5 شنبه 9/3/92  با هم به اتفاق بابابزرگ رفتیم دریاچه چیتگر. هوا خیلی خوب بود و آسمون از هر آلودگی پاک پاک واقعا لذت بردیم. وروجک من که خیلی کیف کرده بودی و به دریاچه نگاه میکردی و اصلا نمیذاشتی ازت دو تا عکس یادگاری بندازیم.بیشتر به آسمون و به اون بادبادکهایی که تو هوا بودن نگاه میکردی و طبق معمول میگفتی جو جووووووووووووو. اونجا هم ولکن جوجو نبودی خلاصه تو همه جا فیگور ثابت ژستهای تو همون جوجوعه. اینم چند تا عکس که به زور ازت گرفتم . ...
11 خرداد 1392