سید محمدرضا سید محمدرضا ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

یکی یه دونه پسربابا

محمدرضا و تب 40 درجه

1391/9/27 18:28
نویسنده : مامان مریم
3,837 بازدید
اشتراک گذاری

تب ٤٠ درجه

دقیقا یک هفته پیش ساعت ٤ نیمه شب بود که با گریه از خواب پریدی .منم پای وبت نشسته بودم

و بیدار بودم و تازه اومده بودم بخوابم که دیدم مثل کوره داری میسوزی. بلندت کردم و دیدم لپات

قرمز شده و داری از تب میسوزی.باورم نمیشد تبت ٦/٣٩ بود رفتم و پوشکت رو عوض کردم و

 دست و پاهات رو شستشو دادم یه شیاف استامینوفن هم گذاشتم و یه لگن کوچولو پر آب کردم و با

هم آب بازی کردیم تا به بهونه بازی پاشورت کرده باشم.تا چند ساعت با هم بیدار بودیم بعدش که

تبت پایین اومد رفتیم و خوابیدیم. اما بعد دو ساعت دیگه دوباره چک کردم دیدم همونه و تبت

 همچنان بالا رفته . چند تا دکتر رفتم فایده نداشت آموکسی سیلین میداد و تو همچنان تب داشتی.

شب دوباره چک کردم دیدم تبت داره به ٤٠ درجه نزدیک می شه ترسیدم و به بیمارستان سر

خیابون رسوندمت.

 دکتر یه آزمایش نوشت انجام دادیم جوابش که اومد گفت عفونت خونش خیلی بالاست و

باید بستری شه. خلاصه خیلی مارو ترسوند. منم به گفته دکتر اکتفا نکردم و بردمت پیش دکتر

خودت اما وقتی رسیدیم مطب دکترت منشی گفت دکتر رفته خارج و دو ماه دیگه میاد منم که کلی

استرس داشتم نمی دونستم باید کجا ببرمت. بابایی از دوستش آدرس یه دکتر خوب رو گرفت و

بردیمت همونجا. دکتر یه نیگا به آزمایش انداخت و گفت هیچیت نیست و فقط عفونت معمولیه.

 چند تا دارو دادو گفت نیاز به بستری نداره. رفتیم خونه و شب شد دوباره ساعت ٤ صبح بود که

 دیدم تبت رسیده به ٩/٣٩ داشتم دیوونه میشدم. گفتم آخه چرا خوب نمیشی خسته شده بودم. دوباره

حاضرت کردم و بردیمت مرکز طبی کودکان . اونجا که رسیدیم چون قبلش شیاف گذاشتم تبت پایین

اومده بود. چون نصف شب و ٥ شنبه بود هیچ دکترمتخصصی اونجا نبود فقط چند تا دانشجو بودند

اونها هم گفتند باید پنیسیلین بزنی.گلوش چرک داره.خلاصه یه پرستار خیر ندیده اومد آمپولت رو

بزنه چون لفتش داده بود مواد پنیسیلین سفت شده بود.سوزن رو تو پات فرو کرد و بازور خواست

 آمپول رو بزنه که یهو سرنگ از سوزنش جدا شد و بیرون پرید و سوزن تو پای تو موند.وقتی

اومد سوزن رو از پات در بیاره سوزنه کج شده بود. منو بگی حالم داشت خراب می شد.اعصابم

خورد شده بود وقتی گریه هات رو میدیدم. یه کم که آرومت کردم چون می دونستم چاره عفونت

گلوت همون پنیسیلینه مجبور شدم یکی دیگه بخرم و بدم یه پرستار دیگه بهت بزنه.آخه همه

آنتی بیوتیک ها رو امتحان کرده بودی و هیچ کدوم اثری نداشت و چاره اش همون پنیسیلین بود.

 خلاصه یک ساعت تو بیمارستان موندیم تا ببینیم حساسیت ایجاد نکردهباشه. بعد از یک ساعت

 برگشتیم خونه. تا دو ساعت خوابیدی. بعد از دو ساعت باز با گریه بیدار شدی چک کردم و دیدم

 این دفعه تبت رفته رو ١/٤٠ وایییییییییییییی چه حالی پیدا کردم از یه طرف داشتم ازخستگی

می مردم از طرف دیگه خودمم که روز قبلش پنیسیلین زده بودم حال و روز بدی داشتم و

 نمی دونستم باید چی کار کنم.گلو درد خودم یه طرف تب تو وخستگی مون هم یه طرف.

دلم می خواست بمیرم نتونستم طاقت بیارم و همصدا با تو زدم زیر گریه و گفتم الهی فدات شم

آخه چرا خوب نشدی مامان برات بمیره که اینجوری گریه می کنی. تلفن رو برداشتم از خواهر

 و دختر داییم آدرس یه دکترخوب رو پرسیدم خواهرم گفت دکتر صالح پور تو بیمارستان لاله

خیلی خوبه اون هرچی بگه همون کار رو بکن حتی اگه بگه بستری شه. با هم به بیمارستان لاله

 رفتیم ولی ساعت ١١ ما اونجا بودیم و دکتر ساعت ٣ میومد. خواهرم گفت یه دکتر دیگه الان

هست می تونی به اون نشون بدی نظرش رو بپرسی.دکتر غنی پور اون ساعت اونجا بود و

نشون دادم گفت هیچ چیت نیست فقط عفونت داری.گفت باید تبش رو کنترل کنی نیاز به بستری

 نداره. گفتم آخه تبش پایین نمیاد من چی کار کنم اینقدرشیاف گذاشتم دیگه خسته شدم می ترسم

خدایی نکرده تشنج کنه. دکتر هم خیلی ریلکس گفت خب تشنج کنه میاریش اینجا درمان می کنیم

تشنج در اثر تب خیلی خطرناک نیست و نگرانی نداره منم که حرصم در اومده بود نسخه رو

 گرفتم و اومدم بیرون آخه یه جوری می گفت بذار تشنج کنه که انگار بچه خودشم بود اینطوری

 می گفت !!!خلاصه نتونستم تحمل کنم و دوباره یه نوبت برای دکتر صالح پور گرفتم و تا

ساعت ٣ منتظر موندیم که بیاد. بعد از چند ساعت انتظار رفتیم پیش دکتر و معاینت کرد واونم

 گفت هیچی نیست و فقط باید چند روزی تبت رو کنترل کنم تا پنیسیلینت اثر کنه اونوقت دیگه

 تب نمی کنی و عفونت هم برطرف میشه.گفت دیگه شیاف نذار و در صورت تب بالا فقط

ایبوپروفن بده و دیگه نیازی هم به بستری نیست.آقای دکتر می گفت من و بابات بیشتر به دکتر

 نیاز داریم که البته حق هم داشت آخه قیافه هر دومون مثل میت ها شده بود و داشتیم از حال

می رفتیم. خلاصه به خونه برگشتیم و منم تبت رو تند تند کنترل می کردم و فقط خدا رو شکر

یک بار ایبوپروفن دادم و تبت پایین اومد و دیگه بالا نرفت. الانم حالت خیلی بهتره و من خیلی

خوشحالم  که دوباره داری شیطونی می کنی.امیدوارم دیگه هیچ وقت مریض نشی.

الهی هیچ بچه ای مریض نشه. الهی آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

هیراد و عمه لیلاش
27 آذر 91 18:28
سلام به دوست جونی عزیزم
یه خواهش کوچولو
من در مسابقه سوگواره محرم اتلیه سها به رای شما نیاز دارم
لطفا به وبلاگم بیایید ادرس مسابقه لینک در قسمت پست ثابت میباشد
قول میدم ٣٠ ثانیه بیشتر از وقت نازنینتونو نگیره
منتظرکمکتون هستم
راستی اگر قبلا به کوچولوی دیگه ای رای دادید میتونید دوباره برید و به هیراد جون رای بدید



چشم اگه وقت کردم حتما رای میدم
مامان امیرعلی(پسرک شیطون)
27 آذر 91 19:02
وااااااااااااااااااای خیالم کلی راحت ایشاءا... همیشه سلامت باشی گل پســـــــــــــــــــــــر..
الهی آمیـــــــــــــــــــــــــن


ممنونم با دعای خیر شما ایشالا
مامان کوثری
27 آذر 91 22:35
خصوصیییییییییییییییییی
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
28 آذر 91 13:12
عزیزم خدا بد نده. انشالله که دیگه مریض نشی.


مرسی ممنونم دعام کنید زود خوب شم


مهسا
28 آذر 91 20:50
انشا...هیچ بچه ای مریض نشه خدار رو شکر که حالش خوب شده خیلی پسر نازی دارین خدا براتون نگه دارتش


ممنونم عزیزم.دعا کنید زودتر خوب شه خیلی خسته شدم.
مامان افسانه
29 آذر 91 12:52
ان شا ا... که خدا حافظ و نگهبان کو چو لو هامون باشه
یلدا تون مبارک
بوس برای گل پسری



مرسی با دعای خیر شما.یلدای شما هم مبارک
زهرا مامان امير علي (شيرين گندمگ )
29 آذر 91 15:35
سلام خدارو شكر بهتر شدي عزيزم يلدا پيشاپيش مبارك شادو خوش در كنار خانواده باشيد


سلام ممنونم.یلدای شما هم مبارک باشه ایشالا همیشه شاد باشید.
هیراد و عمه لیلاش
29 آذر 91 19:37
عزیزم ممنون از لطفت انشاالله خدا محمدرضا جونو صد سال برات شاد و تندرست زیر سایه پدر و مادر نگه داره
هیراد و عمه لیلاش
29 آذر 91 19:44
عزیزم خصوصی
مامان ساجده
30 آذر 91 9:57
خدا رو شکر الان بهتره؟
من نمیدونم این دکترا رو کی بهشون تخصص داده واقعا هیچی حالیشون نیست اصلا جون آدما براشون اهمیت نداره
انشاالله که هیچ وقت نیازتون به این دکترای بیسواد نباشه


ممنونم بله به لطف خدا بهتره خدارو شکر که اقالا تا چند روز دیگه که تولدشه بهتر میشه.ایشالا هیچ کس به دکتر نیاز پیدا نکنه.
مامان ساجده
30 آذر 91 9:57
سلام عزیزم متین تو مسابقه سوگواره محرم آتلیه سها شرکت کرده اگه لطف کنید بیاد تو وبلاگش به آدرسی که هست برید و بهش رای بدید ممنون میشم در ضمن اگر به کوچولوی دیگه ای رای داده باشید مشکلی نداره میتونید بازم رای بدید


چشم میام.
سپیده
30 آذر 91 14:16
روي گل شما به سرخي انار
شب شما به شيريني هندوانه
خندتون مانند پسته
و عمرتون به بلندي يلدا
یلدا مبارک
http://koodakeman91.niniweblog.com/


یلدای شما هم مبارک
هیراد و عمه لیلاش
1 دی 91 0:04
عمرتون ۱۰۰ شب یلدا
دلتون قد یه دریا
توی این شب های سرما
یادتون همیشه با ما

یلدا بر شما مبارک



مرسی یلدای شما هم مبارک

مامان درسا
2 دی 91 15:33
امیدوارم هیچوقت مریض نباشی عزیزم.
مامان درسا
2 دی 91 15:35
سلام عزیزم درسا در سوگواره محرم آتلیه سها شرکت کرده.اگه میشه لطف کنید به وبلاگش بیاین وبه آدرسی که نوشتم برید وبهش امتیاز بدین.ممنون


چشم حتما.
زهرا
14 دی 91 22:20
سلام عزیزم , خداروشکر که خوب شدی , امیدوارم هیچ وقت مریض نشی و زیر سایه خدا و خوانوادت همیشه شاد و سلامت باشی بوووووووووووووووووووس


مرسی ممنونم با دعای شما.
مامان محمدحسین
30 دی 91 16:25
واقعا درکتون می کنم. خیلی سخته که آدم فندقشو مریض ببینه بازم خدارو شکر که بلا دوره