گاه شمار زندگی (یک سالگی) و دندون چهارم
١٣/١٠/٩١ تولدت مبارک
تولدت مبارک باشه عزیزم.
قد : ٧٧cm وزن : 9 کیلو و 200 گرم
تغذیه : شیر مادر + غذای خانواده ( همه چی جز هله هوله)
شبها هنگام خواب : وای که نگو بیچارم کردی از بس تا صبح بیست دفعه بیدار میشی البته غیر از
شیر برای بازی بیدار میشی و منودنبال خودت میکشی و تو اتاق رژه میری نمی دونم چی میخوای
نصف شب. مثل همیشه شجاعی و از تاریکی ترسی نداری. از سروکول ما بالامیری وجیغ میزنی
هرچی می گیرم میارم طرف خودم می دویی ومیری طرف بابای بیچاره اونم کلافه میکنی تاصبح
که بخواد بره سر کار.چند باری بابایی به خاطر توی وروجک خواب موند و از سرویس جا موند.
هنگام غذا خوردن : خدارو شکر این یه موردت خوبه و مشکلی نداری تو غذا خوردن.هرچی بهت
می دن می خوری و می خوای بدونی چیه.
کارهایی که انجام میدادی :کارت فقط شیطونی بود وبس .ازدرودیوار بالا می رفتی اینقدر بدو بدو
میکنی البته چهاردست و پا،دیگه خسته میشم دنبالت بیام مامانی قصد داشت یه زمانی بره باشگاه
اما دیگه نیازی نیست . هر کی خواست لاغر شه بیاد اینجا من تضمین میکنم در عرض یک ماه
10 کیلوشایدم بیشتر زیر نظر مربی حرفه ای محمدرضا .
همش میری سراغ کابینت وکشوهای میزتلویزیون و اتاق.توبازکردنش مهارت پیدا کردی ومحکم
به هم می کوبی. بابایی از دست توهر چی دره با چسب بسته. دستگیره کشو ها رو هم در آورده.
اینقدر ظاهر خونمو خوشگل کردی اگه یه مهمون بیاد آبروم میره.
91/10/14 روز اربعین بود که تو بعد از شنیدن صدای نوحه شروع کردی به سینه زدن.
الهی قربونت برم اینجوری عزاداری میکنی.حتی اگه صدای اذان هم به گوشت برسه سینه میزنی.
فدات شم الهی.
دقیقا سیزدهم بود یعنی پایان یک سالگیت که دیدم مکعبهای رنگیت رومیتونی رو هم بچینی اول
از دو تا شروع کردی و چون تشویقت می کردم ذوق میکردی وهربارکه می چیدی بهمون نگاه
میکردی تا تشویقت کنیم.بعدش سه تامکعب رو چیدی وچندروز که گذشت تونستی چهار تا روی
هم بچینی.هربار که تشویق می کردمت ذوق می کردی ازاینکه یه کاری یاد گرفتی ومیخندیدی.
اولین ایستادن و راه رفتن : با پایان یک سالگیت تازه یادم افتادکه تو هنوزنمی تونی بایستی
برای همینم 13/10/91 با کمک مامانی تونستی رو پای خودت بایستی.تشویقت که می کردم
خوشحال میشدی و به من نگاه می کردی و پاهات رو محکم به زمین فشار میدادی. چند روز
نکشید که تونستی دو تا قدم برداری و هر قدمی که برمی داشتی خودتو تو بغل من می انداختی.
چهارمین دندون : به به بالاخره دندون چهارمت همخودش رو نشون داد و با پایان یک سالگی
نمایان شد و خوشحالم که دیگه می تونم هر چی که بخوام بهت بدم تا بخوری.البته چند باری هم
بدجورمامانو گاز گرفتی یادت باشه.انتهای ناخنم رو محکم با دندونت فشار دادی و من جیغ زدم
و تو ترسیدی و گریه کردی آخه نیم وجبی خیلی درد داشت و جاش مونده بود.هر وقت هم که به
بابا تعریف می کردم که چی کار کردی می فهمیدی چی میگفتم و باز خواستی گازم بگیری.
خیلی چیزا رو می فهمی و هر چی که بابایی حرف میزنیم کاملا درک می کنی که در مورد چی
داریم با هم صحبت میکنیم .داشتم به بابا می گفتم که امروز خیلی جیغ زده همون لحظه شروع به
جیغ زدن کردی.یا اینکه می گم برو توپ رو بیار با اینکه کنار مکعب هستش میدویی و توپ رو
با خودت میاری. رنگها رو هم باهات کار کردم و تقریبا می تونی تشخیص بدی .
دل نوشته های مامانی :
امروز که عکست روتو متولدین امروز نی نی وبلاگ دیدم باورم نمی شد.مثل برق و باد گذشت
انگار همین دیروز بود که قدم به زندگی ما گذاشتی . یه شادی همیشگی و یه رنگ دیگه ای به
زندگیمون بخشیدی.از خدای مهربون ممنونم که تورو به ما هدیه داد و با این هدیه آسمونی
زندگیمون رنگ و بوی بهشتی گرفت. از خدای بزرگ ممنونم که این سعادت رو نصیب من کرد
تا مادر باشم و مهر مادری رو تجربه کنم.هر روز که می گذره دلم هورررررری میریزه پایین.
راستی راستی تو داری به سرعت بزرگ میشی.ومن حیفم میاد از اینکه این روزهای شیرین
کودکیت دیگه تکرار نمی شن تا بیشتر لذت ببرم .آخه واقعا لذت بخشه اون لحظه ای که در آغوش
می کشمت.لحظه ای که تو شیطنت می کنی،لحظه ای که می بوسمت و تو موش میشی و دندونهای
کوچیکت بیرون میزنه. واقعا لذت بخشه .امیدوارم همیشه درکنار هم و زیر سایه خداوند بزرگ
بتونیم عاشقانه زندگی کنیم. و این عشق از زندگیمون کم نشه الهی.
پسرم از اونجایی که تولدت مصادف با شب اربعین امام حسین (ع ) شده ما هم تصمیم گرفتیم تا آخر
ماه صفر یعنی تا دو هفته دیگه به احترام جدت صبر کنیم و تولدت رو بعد از دو هفته دیگه بگیریم.
عکس هات رو هم سر فرصت حتما می ذارم.
اینم عکست تو متولدین امروز نی نی وبلاگ