گاه شمار زندگی (سیزده ماهگی)
١٣/١١/٩١ سیزده ماهگیت مبارک
هنگام غذا خوردن : خیلی آزارم میدی آخه این روزا نمی دونم چت شده فکر کنم خودم چشم زدم
بدغذا شدی اصلا غذا نمی خوری و گوش هات رو میکشی آخه گوشهات چه گناهی کردن؟
هرچی بهت میدم سعی می کنی اوغ بزنی تا از دهنت درش بیاری نمیدونم شاید بازم مریض شدی
وگلوت درد می کنه ولی هیچ علائمی نداری.شایدم داری دوباره دندون درمیاری.آخه چند وقتیه
مدام انگشتت تو دهنته . انواع غذاها رو امتحان کردم ولی دو تا قاشق که می خوری بقیشو فوت
می کنی ومامان و عصبانی میکنی.فقط یه کم سوپ برات درست کردم همونو می خوری چون
راحت از گلوت پائین میره تازه اونم به زورپنگول.خدا پدرومادرشوبیامرزه اگه پنگول نبود
نمیدونم توچی میخوردی.رنگین کمان رو برات ضبطش کردم هر وقت بهت غذا میدم باید روشن
باشه وگرنه نمیخوری خودتم با دستت اشاره می کنی که برو پنگولو بیار. وسطای غذاخوردن
اگه نخوری باید بیست دفعه بزنم اولش تا برات تکرار بشه و بخوری.دیگه حتی شبها تو خوابم
آهنگ رنگین کمون رو می خونم داره حالم از هر چی پنگول و منگوله به هم می خوره اینقدر
که آهنگشو شنیدم.
کارهایی که انجام می دادی :
آزارواذیت هات بیشترشده و بی قراری.این روزهاخیلی خیلی جیغ جیغو شدی نمیدونم برای چی
جیغ میزنی مخم از دستت سوت میکشه.درسته که می خوای زبون وا کنی ولی دیگه مدام در حال
گریه وجیغ هستی. گاهی بی دلیل شروع می کنی از ته دل جیغ زدن هر چی ازت می پرسیم چی
می خوای فقط گریه می کنی دیگه نمیدونم باید چی کار کنم. پاک اعصابمو خط خطی کردی.
بیرون که میریم یا خونه کسی میری جیکت در نمیاد و همه میگن چه بچه آرومی هستی ولی ما
که از جیغات تعریف میکنیم کسی باورش نمیشه.آخه قیافت مظلومه وادای بچه مثبت ها رودر
میاری دیگه نمیدونن چه آتیشی می سوزونی!!!
دیگه خودت یاد گرفتی چطوری از تخت پایین بیایی تا با کله نخوری زمین.پشتت رو میکنی
وعقب عقب میایی پایین.دوباره میری بالاوخودتوبه زوربالامیکشی.مثل اینکه بازی از این بهتر
پیدا نکردی.چندبارنزدیک بود ویترین کمدت رو بندازی روت.ازویترین گرفته بودی تا بری بالا
که یهودیدم داره میفته رو سرت و به موقع به دادت رسیدم.خدا رحم کرد.
شبها هنگام خواب :تا صبح بیست دفعه بیدار میشی ونمیذاری بخوابیم.طبق معمول خواب زده
میشی و بازیت می گیره و تو اتاق میدویی.نگاه که به ساعت می اندازم میبینم سه نیمه شبه و تو
داری تو اتاق میدویی و می خندی الهی قربون خنده هات شم . دیگه بیخیالت میشم و میگم بزار
خودش خسته میشه میاد اما متاسفانه چند بار خوابم برد و دیدم دمر رو افتادی رو زمین و خوابت
برده.الهی بمیرم.
واکسن یک سالگی:
این ماه واکسن یک سالگیت رو بعد از 14 روز تاخیر27/10/91 تو انستیتو پاستور زدم خدا رو
شکر خوب بود زیاد اذیت نشدی آخه می ترسیدم دوباره تب کنی و تبت ادامه داشته باشه.
اما به خیر گذشت.
تابلو سیاه قلم مامان :
دوباره بعد از 10 سال با تشویق بابایی دست به قلم بردم و کار جدیدم رو در 6/11/91 تموم کردم.
این کارم روبا تموم سختی که به خاطرگریه های تو داشت توهفته ای 4 ساعت طی 4 هفته تمومش
کردم .البته ناگفته نماند که بابایی خیلی برام زحمت کشید و گریه های تو رو تحمل کرد و نگهت
داشت تا منم به بتونم این کارو تمومش کنم.اگه تشویق های مدام بابا نبود من دیگه نمی خواستم کار
کنم.تازه یه کار جدید شروع کردم که عکس گل پسر خودمه دعا کنید زودتر تموم شه تا عکسش رو
بذارم.از بابایی ممنونم و دوستش دارم.
بالاخره تابلوی مامان قاب شد
اینم من و دوستانم