16 ماهگی و سمنو پزون
١٣/٢/٩٢ ١٦ماهگیت مبارک
پنجشنبه 12/2/92 به اتفاق آقاجون و مامان بزرگ و عمه فرشته اینا برای سمنو پزون به
ویلای عمو امیر تو فشم دعوت شدیم . خیلی خوش گذشت شبش هم اونجا موندیم و فرداعصرش
برگشتیم خونه.همه عمو ها و پسر عمو ها و دختر عموها و عمه ها و خاله های بابایی بودن.
عمو حسین ، عمو ماشالا ، عمو جعفر ، عمه اشرف ، خاله سادات و ...،واقعا عالی بود هر کی
حاجت داشت میرفت پای سمنو وهم میزد.منم همه اونایی که التماس دعا گفته بودن و همه اونایی که
تو نی نی وبلاگ یا نی نی سایت نی نی میخواستن رو دعا کردم.ایشالا همه حاجت روابشن.
ما که رسیدیم هنوز مهمونا نیومده بودن.همه پسر های عمو امیر اونجا بودن و داشتن بساط شام رو
آماده میکردن.کمی اونطرف ترهم کارگرهای عمو داشتن پاتیل سمنو رو آماده میکردن تا
بار بذارن.بعد از خوردن یه نهار حسابی ما هم رفتیم تو باغ قدم بزنیم.خیلی عالی بود.اما حیف
هنوز گیلاس ها کال بودن و نمیشد به خدمتش رسید.من و محمدرضا جونم تا تونستیم بازی کردیم.
شب که شد بساط شام به راه افتاد و آقا مجید(پسر عمو امیر) که جا داره ازش تشکر کنم به همراه
بابایی و عمو حسین وبقیه ...جوجه ها رو تو باربی کیو که کنار حوض بود و خودش درست کرده
بود کباب کرد.سمنو پزون تا صبح حدودا ساعت 5 ادامه داشت و ما هم هر از گاهی میرفتیم و هم
میزدیم.ساعت 5 هم که رفتیم خوابیدیم.صبح که بیدار شدیم در سمنو رو برداشتن تا ببینن چه اسمی
روش میفته. درش که باز شد دیدیم الله افتاده و همه با صلوات حاجت هاشون رو خواستن.
صبحانه روکه خوردیم ساعت حدود ١١ بود که به پیشنهاد عموحسین وبقیه قرار شد بریم
کوهنوردی.منم ازهمه جلوتر تو رو بغل کردم که با هم بریم اما مامان بزرگ گفت محمدرضا
رونبراذیتت میکنه.چون پیش مامان بزرگ بودی خیالم راحت بود توهم که اهل غریبی کردن نبودی
وباهمه انس میگرفتی راحت موندی و بازی کردی البته یه جا بند نبودی و یه سره راه میرفتی .
بیچاره مامان بزرگ خسته شد از بس با تو راه رفت.دستش درد نکنه چند ساعتی تو رو نگه داشت.
وقتی برگشتیم ساعت 3.30 بعد از ظهر بود.بعد از کوهپیمایی که برگشتیم جاتون خالی آشی که از
صبح بار گذاشته بودند رو نووووووووووووووش جان کردیم.خلاصه خیییییییییلی خوش گذشت.
منم به خاطر 16 ماهگیت تا تونستم عکس گرفتم.
بابایی سمنو هم میزنه.
مامان بزرگ مهربون
جوجوووووووووووو
ریحانه خوشگله میای توپ بازی
این که توپ نیست یعنی چی میتونه باشه؟!!!
سه چرخه بازی چه کیفی داره.
قان قاننننننننننن
اینم بابابزرگ مهربون که همه بهش میگن داریوش فرهنگ
فدای گل خوشگلم برم من
اینجا بساط شام رو به راه انداختند
باربیکیو رو آقا مجید خودش کنار حوض درست کرده
بابایی تنها تنها !!!
همستر های عمه به همراه هشت تا بچه اومدن هواخوری
این یکی شبیه رتتویی میمونه.
بزار فضولی کنم ببینم چه خبره؟
واااااااااااااااااااااااااای نههههههههههههه
مامانی دست نزن میکروبه.
درخت گیلاس و هنر عکاسی مامان
سمنو رو دم کردن و روش را پارچه سبز گذاشتن تا خانم
فاطمه زهرا بیاد و نظر بیاندازه.
روی سمنو به شکل الله نوشته شده.
بابابزرگ و عمو امیر
بابای خوشتیپ.
از دور آب رو کشف کردیم منم عکسش رو گرفتم
تا بریم و بهش برسیم چند کیلومتر راه رفتیم.
بالاخره بهش رسیدیم آب آب
ما زنده میمانم
این عکسم از نزدیکش گرفتم .
بازم بابایی خوشتیپم
از چپ به راست:
سینا کوچکترین کوهنورد ،سروش،شهاب پسر های عمو حسین ،
عمو حسین،سعید (پسر عموماشالا)،بابایی،
عمه فرشته،عمو صابر شوهر عمه،پرتو خواهر سعید،دختر عموی بابا
من و دختر عموی بابایی پشت صحنه عکاسی میکردیم.