سید محمدرضا سید محمدرضا ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

یکی یه دونه پسربابا

خاطرات شیرین بارداری

♥ ادامه زندگی در خونه جدید خیلی برامون لذت بخش بود و ما تو این خونه با وجود تو احساس آرامش می کردیم.وقتی بابایی به خونه می اومد با تو خیلی حرف می زد که البته توی وروجک هم خیلی خوب عکس العمل نشون می دادی و یه ضربه محکم به من می زدی تا جواب سلام باباتو داده باشی و این لحظه بود که بابات از خوشحالی می خندید و سعی می کرد بیشتر با تو انس بگیره.یه روز که خیلی خسته بودم و حوصله هیچ کاری رو نداشتم حتی از صبح تا شب با تو حرف نزده بودم و تو هم انگار مامانو درک می کردی و میدیدی کاری به کارت ندارم هیچ تکونی نمی خوردی تا شب که بابایی از سر کار برگرده .شب که بابایی اومدبا صدای بلند سلام کرد و باهات شروع به حرف زدن کرد.تو هم همین که صدای بابایی رو ...
20 شهريور 1391