سید محمدرضا سید محمدرضا ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

یکی یه دونه پسربابا

گاه شمار زندگی (بدو تولد)

90/10/13                     بدو تولد                   تولدت مبارک صبح روز: سه شنبه         ساعت: 35/9    بیمارستان : فوق تخصصی پارسیان     توسط :  دکترفرین سلامتی قد: 51cm    وزن:  ٢ کیلو و ٨١٠ گرم   دور سر: 34 cm   دور سینه: 31cm   تغذیه: شیر مادر رنگ مو: مشکی &nb...
14 آذر 1391

گاه شمار زندگی (ده ماهگی)

١٣/٨/٩١                               ده ماهگی مبارک   قد : ندانم                وزن : ندانم تغذیه : شیر مادر + غذای کمکی ( سوپ ، مرغ ، ماهیچه ، کباب ، فرنی ، سرلاک ) ، میان وعده (بیسکوئیت ، سیب ، موز ) شبها هنگام خواب : خواب نسبتا خوبی داشتی البته طبق معمول سحر خیزیت مامانو  اذیت می کرد، علی الخصوص که مامان شبها بخاطر طراحی تم جشن دندونی تو بیدار می موند ...
14 آذر 1391

گاه شمار زندگی( هشت ماهگی)

١٣/٦/٩١                    هشت ماهگی مبارک قد: 72 cm      وزن:    ٤٥٠/٧ کیلوگرم      تغذیه : شیر مادر+غذای کمکی     شبها هنگام خواب : شبها خوب می خوابیدی، اما صبح ها از کله سحر می افتادی به جونم و نمی ذاشتی بخوابم. گاهی 5 صبح بیدار می شدی و بابایی و نگاه می کردی که داره حاضر می شه بره سرکار ،گاهی 6 صبح بیدار بودی و با دستات به دهانت میزدی و بابابابا می گفتی گاهی هم 5.30 صبح که بابایی می رفت می انداختمت کنار خودم ولی تو با د...
14 آذر 1391

گاه شمار زندگی(شش ماهگی و غافلگیری مامان)

91/4/11                پنج ماه و 29 روزگی    امروز پسرم رو تو تخت خودمون خوابونده بودم و داشتم کارهام رو انجام می دادم که یی هو جیغ وحشتناکی زد و پریدم تو اتاق دیدم نیم وجبی بین تخت و دیوار گیر کرده و گریه می کنه  چون برای اولین بار بودکه جا به جا می شد و من نمی دونستم خودشو به عقب هول می ده برای همین این بلا سرش اومد. به دادش رسیدم و آوردمش تو اتاق رو زمین گذاشتمش و رفتم که به کارام برسم طی چند ثانیه دوباره جیغ زد و برگشتم دیدم دنده عقب رفته رو سرامیک  و کلش خورده زمین. اینجا بود که فهمیدم دیگه حتی نمی ش...
14 آذر 1391

عکس روز عید غدیر

امروز بعد از چهار روز وقت کردم عکس های روزعید رو براتون بذارم. عیدتون مبارک بفرمائید            عیدی هم داریم   مامانی مجبورم کرد روهمه پول ها اثرانگشتمو بزنم بابایی رو هم مجبور کرد امضا بزنه   این یعنی همکاری پدر و پسر!!! اینم مهمون خوابالومون دختر خاله حنانه مثلا اومده عید دیدنی از اول تا آخر مهمونی خواب بود. ...
14 آذر 1391

هوراااااااااااا عکسم تو ویترین نی نی وبلاگه!!!

سلام سلام عیدتون مبارک. بالاخره عکس پسملم رفت تو ویترین نی نی وبلاگ!!! همسر عزیزم ،پسر قشنگم امروز روز شماست و من این روز خاص رو از صمیم قلب بهتون تبریک می گم و امیدوارم خداوند به واسطه شما یه نیم نگاه هم به من حقیر بیاندازه . انشااله همه مون بتونیم  پیرو واقعی جدتون رسول اله باشیم. پسرم یه تبریک دیگه برای اینکه امروز تو دقیقا ده ماهه شدی . ده ماهگیت مبارک. ...
17 آبان 1391

از جشن دندونی تا تولد بابایی!!!!!!

بابایی جونم تولدت مبارک! درست ده روز بعد از جشن دندونیم یکشنبه 7/8/91 تولد باباییم رو جشن گرفتیم و سورپرایزش کردیم.  مامانی با خاله ناهید (دوست مامانی) که از آلمان اومده بود بهمون سر بزنه  یه نقشه کشیدند. قرار شد مامانی یه کیک بخره واتاق رو که همون تزئینات جشن دندونی بود بمونه و قبل از اومدن بابایی چراغها رو خاموش کنه . نفری یه بادکنک تو دست که بابایی اومد بترکونیم ،خاله هم مسئول آهنگ و دوربین شد . تا اینکه بابایی از همه جا بی خبر اومدو ییهوووو چند تا بادکنک ترکوندیم و  چراغها رو روشن کردیم و با صدای بلند داد زدیم ت ول لدت م با اااااااااااااااا رک !!! بابایی خ...
11 آبان 1391