از جشن دندونی تا تولد بابایی!!!!!!
بابایی جونم تولدت مبارک!
درست ده روز بعد از جشن دندونیم یکشنبه 7/8/91 تولد باباییم رو جشن گرفتیم و سورپرایزش
کردیم. مامانی با خاله ناهید (دوست مامانی) که از آلمان اومده بود بهمون سر بزنه یه نقشه کشیدند.
قرار شد مامانی یه کیک بخره واتاق رو که همون تزئینات جشن دندونی بود بمونه و قبل از اومدن
بابایی چراغها رو خاموش کنه .نفری یه بادکنک تو دست که بابایی اومد بترکونیم ،خاله هم مسئول
آهنگ و دوربین شد .تا اینکه بابایی از همه جا بی خبر اومدو ییهوووو چند تا بادکنک ترکوندیم و
چراغها رو روشن کردیم و با صدای بلند داد زدیم ت ول لدت م با اااااااااااااااا رک !!!
بابایی خیلی جا خورد هم از اومدن خاله ناهید هم بابت جشن تولد .خلاصه اون شب به همه مون
خیلی خوش گذشت .بابایی شمع ها رو فوت کرد و کیک خوردیم البته مامانی از کیکش راضی
نبود و می گفت خودم وقتشو نداشتم وگرنه از این قشنگتر درست می کردم و بعدشم کادوهامون
رو دادیم.باباییم 34 ساله شد.ایشالا 120 ساله شه.و سایش بالا سرمون باشه.
خاله ناهید یه پیراهن که از آلمان آورده بود کادو داد دست گلش درد نکنه ،منو مامانی هم یه ادکلن.
حالا هم نوبت عکسها.
بابایی دوست داریم.
ایشالا 120 ساله شی