ورود به کلبه زندگی
انتظار به پاین اومده بود ومن و بابایی به آرزومون که داشتن گلی چو تو بود رسیدیم و برای اومدنت به خونه یه گوسفند قربونی کردیم که آقا جون زحمتشو کشیدند.زهرا خانم با بقیه همسایه ها تخم مرغ جلوی پای مامانی شکستند و اسفند دود کردند که بچمون چشم نخوره. خلاصه اونروز فقط شادی و خنده بود.
تاریخ ١٤/١٠/٩٠ تو اولین حمومت رو تو خونه خودت تجربه کردی که البته مامان بزرگ(مامان مامانی)زحمتش رو کشید.
آقاجون و عمه فرشته و سارا به دیدنت اومدن و خیلی هم خوشحال بودندو دوستت داشتن. مامان بزرگت (مامان بابایی) نیومده بود.سرماخوردگی شدید گرفته بود و می ترسید خدایی نکرده وابگیری ولی چند روز بعد که اومد خیلی از دیدنت خوشحال شد و ذوق کرد.
مامان بزرگ (مامان مامانی) هم چند روزی پیش ما موند تا حالم رو به راه بشه و بتونم سر پا بایستم .البته بعد از یک هفته هم ما مهمون مامان بزرگ بودیم.