آغاز نبض زندگی
می خوام از لحظاتی بگم که من و بابایی تورو با عشق و علاقه به این دنیا دعوت کردیم.
در تاریخ ٧/٢/٩٠ بود که من متوجه شدم تو دعوت ما رو قبول کردی و حاضری که به جمع ما بیای. البته زیاد مطمئن نبودم چون فقط بی بی چک اینو می گفت و هنوز آزمایشی در کار نبود با این وجود از خوشحالی به مامانم زنگ زدم تا مژده بدم که یه نوه جدید تو راهه.مامانم از خوشحالی ٢ متر پرید هوا و همه رو خبر کرد همه کسانی که اطرافش بودند ،خاله سارا ،خاله وجیهه ، زندایی مهدیه خلاصه فقط خواجه حافظ نفهمید.فردای اونروز یعنی ٨/٢/٩٠ از خوشحالی رفتم آزمایش دادم تا ٢ ساعت دیگش که جواب رو بگیرم خیلی استرس داشتم.بالاخره جواب روگرفتم و از خانمی که اونجا بود پرسیدم نتیجه چی شد؟ گفت مثبته.شما باردارهستید.از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم و خجالت می کشیدم خوشحالیم رو بروز بدم تا خونه مامانم ندونستم چطور خودمو برسونم و اونقدر خوشحال بودم که که زیر لب می خندیدم.به خونه مامان که رسیدم مامان ازم پرسید چی شد منم زدم زیر خنده و فهمید مثبته.اونم ٢ متر که نه ١٠٠متر پرید هواو منو له و لورده کرد.بعد از اونم من با بابایی تماس گرفتم و گفتم مثبته از خوشحالی نمی دونست باید چی کار کنه فقط خدارو شکر می کردو شب موقع برگشتن از شرکت با یه جعبه شیرینی به خونه مامان بزرگت اومد و تولد من و بچمونو یکجا تبریک گفت آخه فرداش تولد من بود. تولدت مبارک کوچولوی من
من و تو ...
و آنگاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم
و مرا صدفی که مرواریدم تویی
و خود را اندامی که روحت منم
و مرا سینه ای که دلم تویی
و خود را معبدی که راهبش منم
و مرا قلبی که عشقش تویی
و خود را شبی که مهتابش منم
و مرا قندی که شیرینی اش تویی
و خود را طفلی که پدرش منم
و مرا شمعی که پروانه اش تویی
و خود را انتظاری که موعودش منم
و مرا التهابی که آغوشش تویی
و خود را هراسی که پناهش منم
و مرا تنهایی که انیسش تویی
و ناگهان
سرت را تکان می دهی و می گویی:
«نه ،هیچ کدام!
هیچکدام اینها نیست،چیز دیگریست.
یک حادثه دیگری و خلقت دیگری و
داستان دیگری است
و خدا آن را تازه آفریده است.»
دکتر علی شریعتی