گاه شمار زندگی و هفده ماهگی
١٣/٣/٩٢ هفده ماهگیت مبارک
سلام پسملم.
خیلی وقت بود می خواستم بیام وبت رو آپ کنم فرصت نمیکردم.آخه این چند روز تعطیلی
اجازه نمیداد که بیام.
پسر گلم یک ماه هم گذشت و تو زود بزرگ شدی و من همچنان نگران ازاینکه فرصت داره
تموم میشه و نتونستم اونطوری که باید از کودکیت لذت ببرم و این رو میدونم که با یک چشم
به هم زدن تو برای خودت مردی میشی و من پیر میشم.ای کاش میشد زمان رو هر وقت
دوست داشتیم مثل دفتر خاطرات به عقب برگردونیم و ورق بزنیم و تماشا کنیم.
تو این ماه تقریبا سعی کردیم تمام روزهاش بهت خوش بگذره و هر بار به بهانه ای از خونه
بیرون میرفتیم. تا بیشتر بازی کنی و لذت ببری.
اگه بخوام خلاصه اتفاقات و گردش های این ماه رو بگم باید اول از برنده شدنت تو آتلیه بگم.
و اینکه تو این ماه تو نفر دهم شدی و جایزت که شاسی ٥٠ در ٧٠ بود رو هم گرفتی.
تو این ماه تو پنج تا مروارید خوشگل در آوردی.روز مادر و روز پدر در کنار تو خیلی زیبا بود.
مکان هایی که رفتی :
به جشن تولد سارا و ثنا دعوت شدی.
پارک جمشیدیه- دریاچه چیتگر-پارک چیتگر-آبنیک-به اتفاق دوست خوبت طاها کوشولو به
باغ پرندگان رفتی-پارک لویزان و پارک پلیس هم با طاها کوشولو رفتی-سد لتیان و پارک تلو
هم رفتی-اندازه موهای سرت پارک نزدیک خونه هم رفتی-از همه مهمتر آرایشگاه بردمت.
هنگام غذاخوردن :
همیشه مامان رو عذاب میدی این دفعه که دکتر برده بودمت خیلی خوشحال بودم
که دیگه خوب غذا می خوری و واقعا هم داشتی خوب پیش میرفتی ولی یههههههههو دندونات
بهونه ای شد برای غذانخوردنت.و این دفعه هم به این بهونه مامان رو اذیت کردی.وقتش شده
دوباره بریم دکتر برای چکاپ تا دوباره مولتی ویتامین تجویز کنه .
شبها هنگام خواب :
شبها خیلی خوب میخوابی تا صبح دیگه خوابی گاهی برای شیر بیدار میشی ولی زود خوابت میبره.
اما دو هفته پیش بدنت حساسیت گرفته بود و خارش شدید داشتی برای همینم شبها چند بار با گریه
بیدار میشدی.یه شب هم بدون گریه بیدار شدی تا مامان رو از پشت بترسونی یه شب که داشتم وبت
رو آپ میکردم عکست رو صفحه بود و تواز پشت سرم ظاهر شدی و چون عکس خودت رودیدی
ذوق کردی و با صدای بلند گفتی عهههههههههههههه منم مثل بمب از جام پریدم و وحشت زده
قربون صدقت رفتم که تو اینجا چیکار میکنی وروجک الهی فدات شم.واقعا ترسیدم فکرشو بکن
تنهایی تو اتاق نشستم و هیچ صدایی نمیاد اونوقت تو بیایی و با صدای بلند بگی عههههههههه.
کارهایی که انجام میدادی :
از در و دیوار بالا میری. اینکه میگن از دیوار راست بالا میره برای من ثابت شد چون واقعا
میری یه روز اومدم دیدم درب یخچال رو گرفتی داری میری بالا.یه روز دیگه مبل رو گرفتی
و میرفتی بالا.روزهای بعد هم چند بار از روی میز نهار خوری آوردمت پایین-روی صندلی
غذات که کار همیشگی ات شده-از لای میله های تختت با مهارت تمام مثل موش میری توش-
بعدشم که رفتی تو تختت میری و روی قسمت جلوی تختت میشینی و تلاش میکنی و پایین میایی
با اینکه قدت نمیرسه اما خوب پایین اومدی چند بار رفتی بین مبل ها گیر کردی اما هر بار که
میاوردمت بیرون بازم میرفتی و پشت مبلها قایم میشدی- یه بار صدات نمیومد هر چی صدات
کردم جواب ندادی تا اینکه دیدم رومیزنهارخوری نشستی و خودتو به گلهای میز چسبوندی
تا دیده نشی.
وقتی بهت میگیم بوس بفرست محکم دستت رو به دهانت میبری و بوس میفرستی.
بازیهایی که یاد گرفتی :
از دالی بازی خیلی خوشت میاد دست هات رو جلوی چشمات میگیری و با من دالی میکنی.
یا میری پشت مبل و دالی میکنی-عاشق جوجو هستی مامان بزرگ اینا پرنده زیاد دارن
مرغ مینا -مرغ عشق -فنچ-بلدرچین-سره-خیلی دوست داری باهاشون بازی کنی.هر بار هم
پارک میرفتیم جوجو یا هواپیما نشون میدادی.عاشق کلاغ پر هستی البته یک ماه پیش یاد
گرفته بودی و گاهی با هم این بازی رو انجام میدیم.گل یا پوچ هم بازی میکنی و همیشه هم
درست تشخیص میدی گل کدومه. نون بیار کباب ببر هم با هم بازی میکنیم.
عاشق سرسره بازی هستی و تو پارک خودت از پله ها بالا میری .دیگه یاد گرفتی از پله
بالا بری-از تاب بازی خوشت نمیاد-ماشین بازی رو دوست داری و میگی قاقا.
چیزی که خییییییییییییییلی خوشحالت میکنه و همش اون بازی رو دوست داری آب بازیه
گاهی تو استخرت میذارمت و با آب بازی میکنی و خیلی کیف میکنی.
دائره المعارف محمدرضا :
به به -جوجو -ددی- بابا -ماما-دد-می می -امی -مه مه یعنی مریم بع یعنی بعله -
تع یعنی چشم -با یعنی چای-آب به - نو یعنی نون - نی نی-وقتی پوشکت رو عوض میکنم
و بوی بد میاد میگی اه اه یعنی گلاب به روتون پی پی-ق ق همون قان قان -بع یعنی پر وقتی
کلاغ پر بازی میکنی میگی.
قبلنا مامان میگفتی اما الان به من میگی بابا به بابایی میگی امی یعنی امیر-
گاهی هم به بابایی میگی ددی -
گاهی آبروم رو تو خیابون میبری و با صدای بلند میگی می میییییییییییییی .
سه شنبه ١٤/٣/٩٢ با بابا بزرگ اینا وعمو حسین و عمو ماشالا
رفتیم سد لتیان اما چون جای خوبی برای بازی شما
نبود از همونجا رفتیم آبنیک
سد لتیان
از سد به آبنیک تغییر مکان دادیم.
بابایی تند تر برو خیلی کیف میده.
سوژه عکاسی برای مامان
پنجشنبه ١٦/٣/٩٢ با دوستت طاها و مامان و باباش
رفتیم پارک پلیس
زمین بازی رو از دور میدی خیلی
دلت می خواست اونجا بودی اما...
اما وقتی رفتیم تو زمین یهوووووووووو
از ترس به من چسبیدی و ولم نمیکردی
و هی گریه میکردی و فقط سرسره معمولی بازی کردی
جمعه 17/3/92 استخرت رو آب کردم
و تو هم ذوق زده اومدی و آب بازی کردی
قربونت برم که موش شدی
فداشششششششششششش
همون روز جمعه با مامان بزرگ و بابابزرگ رفتیم
پارک چیتگر
بهت گفتم شکمت کو داری نشون میدی