تولد یکی یه دونم
هفته آخر بارداری بود که دیگه طاقتم تموم شده بود و به دکترم گفتم می خوام یک هفته زودتر عمل بشم.دیگه خسته شدم و نمی تونم صبر کنم آخه قرار بود ١٧ دی به دنیا بیای و تا اون روز یک هفته مونده بود ولی دکتر وقت ١٣ دی رو داد .و من در این تاریخ ١٣ /١٠/٩٠ بود که رفتم و خودمو معرفی کردم و کوچولوی نازم در ساعت ٩:٣٥ صبح روز سه شنبه با وزن ٢ کیلو و ٨١٠ گرم و قد ٥١ و دور سر ٣٤ و یه عالمه موی مشکی با چشمهای قهوه ای و پوستی سفید مثل برف و لبهای غنچه در بیمارستان فوق تخصصی پارسیان به دنیای ما پا گذاشت و دل مارو شاد کرد.
تازه بعد از اینکه به دنیا اومدی فهمیدم که بند ناف سه بار دور گردنت بوده برای همینم بود که وزنت زیاد نمی شد. و فقط خدا خواسته که تو زنده بمونی. بعد از دیدن فیلمی که در بیمارستان ازت گرفتند کلی خدارو شکر کردم که تو زنده و سالم به دنیا اومدی. عزیزم تولدت مبارک.
تولد هر کودک، نشانه آن است که خداوند هنوز از بشر نا امید و مایوس نشده است.(جین وبستر)
اینم اولین عکست تو بیمارستان چگده گشنگی لپتو بچشم