سید محمدرضا سید محمدرضا ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

یکی یه دونه پسربابا

هایپر و سرسره بازی محمدرضا

دوشنبه ١٩/١/٩٢ سه نفری رفتیم هایپر و تو از سرسره های کوچیک خوشت اومده بود و همش  اشاره میکردی که سوارت کنیم. همه رنگشم امتحان کردی . وقتی هم که میدیدی ما خسته شدیم خودت میرفتی و از جلوی سرسره خودت رو بالا میکشیدی.کارات خیلی بامزه بود . سرسره بازی چه کیفی داره  بزار از پایین سوار شم شاید بهتر باشه   این یکی و چه خوشگله بزار امتحانش کنم یوه هوووووووووو هورا چه خوبه بزار این ببعی ها رو نیگا کنم مامانی می خوام ببین چه خوشگله     ...
21 فروردين 1392

16 به در و عکسهای 15 ماهگی

این روزا هوا خیلی خوب شده و برای همینم ترجیح میدیم بیشتر بریم بیرون تا خونه بشینیم. این عکسها رو هم 16/1/92 رفتیم پارک ملت و ازت انداختیم. داری جوجو نشون میدی. دس دسی لی لی لی لی حووووووووووووضک داری گل ها رو نازی میکنی گروپی رفتی تو گلها فدای خنده هات تو عمرتون تخم مرغ به این بزرگی دیده بودید؟ تخم داییناسوره!!! فکر کنم حاجی فیروز گل زده اینقدر خوشحاله. اینم هنر نمایی فواره ها با شروع آهنگ می رقصند. اینم سبزه هفت سین مون که فشنه!!! ...
20 فروردين 1392

سیزده به در 92 و 15 ماهگی

13 به در مبارک                 15 ماهگی مبارک سیزده به در مصادف بود با 15 ماهگی پسر گلم امسال دومین سالیه که محمدرضا 13 به در پیش ماست و باهم برای دیدن طبیعت به پارک رفتیم. امسال بیشتر خوش گذشت چون پسرم بزرگ تر شده بود و رو پای خودش می ایستاد و البته می دوید اینقدر تو دویدن مهارت پیدا کردی که دیگه نمی تونیم به راحتی بگیریمت. هر توپی که میدیدی میدویدی دنبالش و به زور می گرفتی  انگار که مال خودته. خیلی ناز میشی وقتی با پاهای کوشولوت و قد کوتاهت می دویی. چند باری هم تلو تلو می خوردی اما تعادلت رو حفظ می ...
15 فروردين 1392

دومین سفر محمدرضا

اولین سفر در سال 92  سالی که نکوست از بهارش پیداست!!! امسال اولین روز از عید رو با سفر آغاز کردیم پس امیدوارم سال پر سفر و پر خاطره ای برای ما باشد. دراولین روز از سال جدید به همراه گل پسرم به شهر بناب و مراغه سفر کردیم عروسی دایی ساراوثنا بهانه ای شد تا سال جدید روبا سفرآغاز کنیم واز آب و هوای پاکیزه لذت ببریم. این شش روز(اول تا شش فروردین 92) اینقدر خوش گذشت که فراموش کرده بودم به نی نی  وبلاگ سر بزنم و وبلاگت رو آپ کنم. توی نیم وجبی هم دست کمی ازما نداشتی و با بچه ها  سینا و پارسا همبازی شده بودی وخوش میگذروندی.گاهی هم برای سرگرمی موهای سارا و ثنا رو م...
9 فروردين 1392

نوروز 92 همراه با محمدرضا

             ١٣٩٢       سال نو مبارک   سلام به عزیز دلم محمدرضای گلم و همه عزیزان نی نی وبلاگی. امیدوارم امسال ،سال پربرکت و سرشار از موفقیت و سلامتی برای همه نی نی وبلاگی ها باشد. امسال دومین سالی ست که پسرم لحظه تحویل سال کنار ماست و ما (دو نفر و نصفی )در روز  ٣٠/١٢/٩١  ساعت ١٤ و ٣١ دقیقه و ٥٦ ثانیه کنار سفره هفت سین سال نو را جشن گرفتیم و  برای هم دعا کردیم. با توجه به اینکه امسال سال مار است امیدوارم سال خوبی برای همه باشد . بعد از تحویل سال به خونه آقاج...
9 فروردين 1392

گاه شمار زندگی (یک سالگی) و دندون چهارم

١٣/١٠/٩١          تولدت مبارک تولدت مبارک باشه عزیزم. قد : ٧٧cm          وزن :   9 کیلو و 200 گرم تغذیه : شیر مادر + غذای خانواده ( همه چی جز هله هوله) شبها هنگام خواب : وای که نگو بیچارم کردی از بس تا صبح بیست دفعه بیدار میشی البته غیر از شیر برای بازی بیدار میشی و منودنبال خودت میکشی و تو اتاق رژه میری نمی دونم چی میخوای نصف شب. مثل همیشه شجاعی و از تاریکی ترسی نداری. از سروکول ما بالامیری وجیغ میزنی هرچی می گیرم میارم طرف خودم می دویی ومیری طرف بابای بیچاره اونم کلافه میکنی تاصبح که بخواد بره...
9 فروردين 1392

جشن تولد یک سالگی و یه عالمه عکس

جشن یک سالگی         ٢٨/١٠/٩١         تولدت مبارک سلام بالاخره بعد از دو هفته تاخیر جشن تولدت  رو گرفتم. تقریبا سه یا چهار روز به جشن تولدت مونده بود که حال بابابزرگ بد شد و پیش دکترش رفت دکترش گفت که حالش خیلی بده و باید فوری بستری شه آخه رگهای قلبش گرفته . بابابزرگ هم دوست نداشت بستری شه وکلا از بیمارستان فراریه ،از طرفی هم میدونست تولد تو وروجکه بهونه اومد و بیمارستان نرفت و گفت شنبه میرم.ما هم که می دونستیم به خاطر تولد تو داره بهونه میاد از طرفی هم نگران بودیم که خدایی نکرده اتفاقی بیف...
30 دی 1391

اولین یلدا با محمدرضا

یلداتون مبارک      30/9/91 سلام این اولین شب یلدایی بود که گل پسرم کنار ما بود. شب یلدا برای ما خیلی خوب بود و خوش گذشت.آخه به خونه مامان بزرگ (مامان مامانی) رفتیم.  دوقلوهای دایی حمید و دختر خاله حنانه هم اونجا بودن. خیلی خوش گذشت .دایی و مامان بزرگ توی هندوونه رو خالی کردن و برای شما وروجک ها لباس درست کردند. مامان بزرگ هم از میوه های تابستونی که تو فریزر گذاشته بود حسابی ازتون پذیرایی کرد.وقتی میوه های رنگارنگ رو دیدید دوست داشتید حمله کنید.خیلی خوشتون اومده بود. طالبی ، ه ندوونه ، پرتقال ، ذغال اخته ، آلو ، هلو ، آلبالو ، گوجه سبز ، انار ، خرمالو ، ...
4 دی 1391

محمدرضا و تب 40 درجه

تب ٤٠ درجه دقیقا یک هفته پیش ساعت ٤ نیمه شب بود که با گریه از خواب پریدی .منم پای وبت نشسته بودم و بیدار بودم و تازه اومده بودم بخوابم که دیدم مثل کوره داری میسوزی. بلندت کردم و دیدم لپات قرمز شده و داری از تب میسوزی.باورم نمیشد تبت ٦/٣٩ بود رفتم و پوشکت رو عوض کردم و  دست و پاهات رو شستشو دادم یه شیاف استامینوفن هم گذاشتم و یه لگن کوچولو پر آب کردم و با هم آب بازی کردیم تا به بهونه بازی پاشورت کرده باشم.تا چند ساعت با هم بیدار بودیم بعدش که تبت پایین اومد رفتیم و خوابیدیم. اما بعد دو ساعت دیگه دوباره چک کردم دیدم همونه و تبت  همچنان  بالا رفته . چند تا دکتر ر...
27 آذر 1391